خاطره ای از یک مادرشوهر بالقوه

دیروز تصویری مربوط به تست هوش به گل پسر نشان دادم. پس از جواب دادن گفت: «من هم وقتی بخوام زن بگیرم اول ازش یه تست هوش می گیرم».

– خوب اگه معلوم بشه که هوشش کمه چکار می کنی؟

+ یه نامه براش می نویسم و می گم که منو فراموش کنه.

– اگه باهوش بود چی؟

+ اونوقت یه تست دیگه ازش می گیرم ببینم جنبه شوخی داره یا نه.

– بعدش؟

+ باید ببینم می تونه دروغ بزرگ بگه*. خیلی باحاله که آدم بتونه دروغای گنده بگه.

– اگه تونست دروغای بزرگ بگه چی؟

+ بعدش با هم نامزد می کنیم. بقیه چیزا رو هم تو دوران نامزدی می فهمم. فقط باید قبل از نامزدی حواسم رو جمع کنم وگرنه پول مراسم نامزدی حروم می شه.

من که رسمن جلو پای ایشون لنگ انداختم.

خدا رو شکر که فکر نمی کنه باید با اولین کسی که سر ر اهش قرار گرفت ازدواج کنه.

* شب قبلش یک قسمت از سریال شبهای برره را می دیدیم. داستان از این قرار بود که هر کس بتونه بزرگترین دروغ عشقولانه رو بگه برنده می شه .

پ.ن: قابل توجه جوانان دم بخت.

شنبه 11 تیر 1390

2 responses to this post.

  1. بابا ایولا
    خواستم ازدواج کنم یادم باشه بیام از گل پسرتون یه مشاوره بگیرم

    پاسخ

  2. البته از فرزندی که شما تربیت می کنید چیزی ز این هم نمی تونستم تصور کنم
    انسانی منطقی و واقع گرا
    من هم همین دیدگاه رو دارم
    البته نه به این ظرافتها و جزئیات گل پسر شما

    سایه شما و همسر گرامی ان شالله از سرشون کم نشه

    پاسخ

بیان دیدگاه