معرفی کتاب: پاییز پدرسالار

ـ پاییز پدرسالار
ـ گابریل گارسیا مارکز
ـ ترجمه محمد فیروزبخت
ـ انتشارات گلشائی
ـ تهران: ۱۳۶۹
ـ ۳۷۳ صفحه

اهمیتی ندارد اگر تا به حال اسم رئالیسم آن هم از نوع جادوی اش به گوشت نخورده باشد. مهم هم نیست که ندانی مارکز این کتاب را در سال ۱۹۷۵ نوشته یا در سال ۲۰۲۰. حتی فرقی نمی کند اگر ندانی شخصیت اصلی پدر سالار برگرفته از شخصیت فرانسیسکو فرانکو است یا پول پوت یا بن علی یا موسولینی یا هر کس دیگری.

تنها کافی است قرن ها زیر سایه استبداد زندگی کرده باشی تا با خواندن این کتاب بفهمی دیکتاتورها از شرق تر از خاورمیانه تا غرب تر از دریای کارائیب همه از یک تبار و ریشه اند.

فرازهایی از کتاب:

تاکید زیادی داشت تا خود نیروهای مسلح را فرماندهی و صیانت نماید. نه باین دلیل که نیروهای مسلح با قدرت تمام او را پشتیبانی و تایید می نمودند، بلکه چون آن ها طبیعی ترین دشمنان خوفناک او بودند. (ص ۲۴)

شخصا مسئولیت بازپرسی از زندانیان را به عهده گرفت و به خود می گفت، کاری کنم تا آنها با اشتیاق چیزی را که قلبم مایل به شنیدن آنست، به من بگویند. (ص ۵۵)

این بی شعوری تاریخی در شامگاهی که به افتخار ورود تفنگداران دریایی به فرماندهی دریاسالار هیگ گینسون ضیافتی برپا شده بود به اوج خود رسید. آن شب وقتی که بندیسیون آلواردو پسرش را در اونیفورم با مدالهای طلا و دستکشهای مخملی دید، نتوانست غرور مادرانه خود را کنترل نماید. از این رو در برابر هیات دیپلماتیک با صدای بلند و هیجان زده اظهار داشت «اگر می دانستم پسرم رئیس جمهور خواهد شد، او را به مدرسه می فرستادم، بله آقا» (ص ۷۴)

نظرش این بود که مملکت بدون قهرمان مانند خانه ای بدون درب است. (ص ۸۵)

خود را برای مرگ بدون مقاومت آماده نموده ام چون درافتادن با پیرمردی که از دوردست ها بدون هیچ انگیزه ای جز اشتهای سبعانه بر فرمانروایی آمده، بی فایده است. (ص ۹۱)

شور و حرارت جوان چنان او را دستخوش هیجان نمود که پرسید: چرا می خواهی خودت را به این معرکه بیاندازی؟ و جوان بیگانه بدون هیچ شرمی جواب داد: عالیجناب، چه افتخاری بزرگتر از مرگ در راه وطن؟ آنگاه او با تبسمی رحم آمیز در پاسخ گفت: احمق نباش جوان. و ادامه داد: وطن یعنی زنده ماندن. (ص ۱۵۳)

کلیسا طرفدار همان کسی است که فرمان می دهد. (ص ۱۷۱)

دوره محافظه کاران چنین دوره ای بود. دوره نفرین وطن، دوره ای که خدا بیش از دولت توانا بود و قدرت فرماندهی داشت. (ص۲۴۴)

مردم برای بیشتر ترسیدن باید کمتر بفهمند. (ص ۳۴۰)

مشاور عزیز، هیچگاه حقیقت را به من نگویید، چون ممکن است آن را باور کنم. (ص ۳۵۵)

واقع امر این بود که آن قدر جوانک را شکنجه کرده بودند که اگر در بدو امر دشمن نبود، اکنون به دشمنی خونین بدل گشته. (ص ۳۶۱)

***
مطالب خواندنی:
زحمت لباس امپراتور و مباشر اعظم
راههایی برای زندگی بهتر

سه شنبه 24 خرداد 1390

One response to this post.

  1. این کتاب مارکز رو نخوندم.اما صد سال تنهائی و بقیه که خوندم محشر وبد
    عشق سالهای وبا هم خوشم اومد

    پاسخ

بیان دیدگاه