[مظفر] شریف [دانشمند ترک مقیم امریکا] در سالهای ۱۹۴۹، ۱۹۵۳ و ۱۹۵۴ در امریکا یک اردوی تابستانی برای جوانان تشکیل داد.
در این اردو ۲۴ نفر جوان تقریبا ۱۲ ساله شرکت داشتند که همگی از نظر روانی سالم و از نظر اجتماعی و اقتصادی (خانواده) دارای شرایط مشابه بودند، اما یکدیگر را از قبل نمی شناختند.
شریف، دو نفر دانشجو را نیز مامور مشاهده و نظارت کار این جوانان کرده بود، که در بازیها و فعالیتهای این جوانان با علاقه شرکت می کردند، لیکن هیج گاه رفتاری از خود نشان نمی دادند که آنها را به عنوان سرپرست و رهبر گروه بپندارند.
و اما خود آقای شریف در نقش سرایدار ساده لوح مزرعه سبز و خرمی که اردو در آنجا تشکیل شده بود، ظاهر می شد و گاهگاه سوالات ابلهانه ای می کرد که حمل بر بی اهمیتی و نادانی او شود، تا کسی او را مزاحم خود نپندارد. به تدریج هیچ یک از نوجوانان از سوالات به ظاهر احمقانه او دلگیر نمی شدند و در حضور وی، از صحبتهای خصوصی و اظهار مکنونات دل خودداری نمی کردند. بدین ترتیب، شریف از بسیاری از جزئیات مطلع می شد.
آزمایش در چهار مرحله انجام گرفت، که هر مرحله در حدود سه تا چهار روز طول می کشید:
۱ ـ در مرحله اول (۳ تا ۴ روز اول) بچه ها فرصت یافتند، همدیگر را بهتر بشناسند و با یکدیگر بطور آزادانه دوست شوند. بدین ترتیب گروهکهایی بطور آزادانه بوجود آمد که در هر یک از آنها، بچه ها به یکدیگر علاقمند شده بودند.
۲ ـ در مرحله دوم، در آغاز بوسیله روش سوسیومتری بر اساس یک پرسشنامه، میزان و شدت روابط و علاقه بچه ها نسبت به یکدیگر بررسی شد. پس از آن، بچه ها علیرغم میل خودشان، به دو گروه ۱۲ نفری تقسیم و لذا دوستان جدید اجباراً از یکدیگر جدا شدند. اما طولی نکشید که در این گروههای مصنوعی همبستگی شدیدی بوجود آمد و اعضا هر یک از آنها احساس تعلق خاطر (احساس «ما») نسبت به گروه خود پیدا کردند، به طوری که بعد از مدت کوتاهی هیچکس افسوس روابط دوستی اولیه را نمی خورد.
۳ ـ مرحله سوم تقریبا خود به خود در پی مرحله دوم بوجود آمد. بدین معنی که در هر یک از گروهها سوالاتی در زمینه مقایسه دو گروه با هم پیش می آمد … مثلا: «ما همه کارهایمان را به این خوبی انجام داده ایم … ما ورزشکارهای رزنگی هستیم … اما آنهای دیگر (گروه دیگر) چطور؟ حتما کارهایشان به این خوبی پیش نمی رود. اصلا آنها نمی توانند خودشان را با ما مقایسه کنند …»
بدین ترتیب گروههای خودی و غریبه بوجود آمدند که هر یک مایل به مقایسه خود با دیگری بودند. از این رو یک مسابقه ورزشی و تیمی ترتیب داده شد. طی این مسابقه خشونت ها و درگیری های شدید (از جمله زد و خورد) بین دو گروه بوجود آمد. گروه ها یکدیگر را به بی صداقتی متهم می کردند. فحش ها بود که رد و بدل و میوه هایی که به سوی هم پرتاب می شد. شبها حتی چادر گروه ها مورد حمله قرار می گرفت و بالاخره حتی «پرچم» گروه رقیب نیز سوزانده شد.
در فاصله بین مسابقات و زد و خوردها، هر یک از دو دانشجوی ناظر، در گروه خود، نظرات بچه ها را درباره گروه دیگر جمع آوری و ثبت می کردند. در نتیجه اعضا هر یک از گروه ها، گروه خود را «خودی» و گروه دیگر را «غریبه» می دانست و بدین ترتیب هر یک گروه خود را مثبت ارزیابی می کردو «باشهامت»، «بااستفامت» و «مرتب» می خواند و گروه رقیب را «حقه باز»، «جر زن» و «کثیف» …
۴ ـ در مرحله آخر (که مهمترین قسمت کار بود) نوبت به بازگرداندن مجدد دو گروه به یک گروه واحد، یعنی ایجاد وحدت و انسجام بین کلی ه۲۴ نفر جوانان شرکت کننده در اردو می شد. بدین منظور اقدامات زیر به عمل آمد:
الف ـ ایجاد «دشمن مشترک»: یک مسابقه ورزشی بین همه بچه های اردو از یک طرف و تیم یک شهرک نزدیک از طرف دیگر، ترتیب داده شد که در پی آن (فعالیت مشترک و کنش متقابل شدید)، جوانان اردو در مقابل دشمن مشترک، سخت احساس همبستگی می نمودند.
ب ـ ایجاد «نیاز مشترک»: لوله آب اردوگاه (به طور مصنوعی) خراب شد و در نتیجه همه جوانان با زحمت زیاد مجبور به رفتن به تپه ها و چشمه ها و یافتن و برطرف کردن نقص شدند.
ج ـ ایجاد «منافع مشترک»: بعد از تعریف زیاد از یکی فیلم سینمایی و ترغیب به کرایه آن، بچه ها همه پس اندازهای خود را روی هم گذاشتند تا بتوانند آن فیلم را کرایه کنند.
د ـ ایجاد «خوشحالی مشترک»: یک برنامه گردش جمعی به مناطق بسیار جالب و زیبا ترتیب داده شد و بچه ها برای آماده کردن خود و فراهم آوردن شرایط و مقدمات لازم شدیدا و صمیمانه با یکدیگر همکاری می کردند. در این گونه فعالیت ها، همه دشمنی های قبلی بین دو گروه از بین رفت و بررسی مجدد با همان روش سوسیومتری نشان داد که از نظر بچه ها دیگر تفاوتی بین گروه خودی و گروه غریبه وجود نداشت و همه شرکت کنندگان در اردو به عنوان یک گروه و همه آدم های خوب توصیف شدند.
رفیع پور، فرامرز؛ آناتومی جامعه: مقدمه ای بر جامعه شناسی کاربردی؛ تهران: شرکت سهامی انتشار، چاپ سوم؛ ۱۳۸۲، صص ۸-۱۲۶